آریناآرینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

فندق کوچولوی ما آرینا(هدیه آسمونی)

جشن عقد عمو محمد

سلام گل مامانی 9 بهمن بود که ما برای جشن عقد پسر عموی بابایی، عمو محمد آماده شدیم و شاد و خندون با یه سبد گل خوشگل برای شرکت در مراسم جشنشون رفتیم. اون شب خیلی خیلی به ما خوش گذشت و شما کلی با عروس و دوماد و البته خاله مهسا رقصیدی و خلاصه با اون پیرهن عروسی که به تن داشتی دل از همه می بردیی. راستی یه دوست کوچولو هم به اسم عرشیا پیدا کرده بودی و منم ازتون عکس انداختم. در واقع تو و عرشیا عروس و دوماد کوچولوی مجلس ما شده بودید، هر چند که میونه شما دوتا خیلی هم گرم نشد!!!! آرینا و عرشیا کوچولو ...
14 بهمن 1391

یک دیدار دوستانه بعد از ده سال

سلام چند روز پیش بود که به محض باز کردن صفحه فیس بوکم یه پست از یه دوست صمیمی و قدیمم که ده سال بود ازش بی خبر بودم دیدم. از خوشحالی جیغ زدم و به سرعت یه کامنت براش گذاشتم و خلاصه بعدش کلی با هم چت کردیم و بعد قرار گذاشتیم که (روز سه شنبه هفته گذشته)به خونه ما بیاد.سمیه جون که از دوران دبیرستان با مامانی دوست بود به همراه دختر نازنینش ساعت 1 بعد از ظهر برای صرف نهار به خونه ما اومدن . من با دیدن سمیه کلی ذوق زده شدم و خلاصه... . و اما دوستی شما و نیکی جون. از لحظه ورود اونها شکل گرفت و به سرعت با هم جفت شدید و به اتاق خوابت رفتید و مشغول بازی شدید. البته ناگفته نماند که نیکی جون هفت سالی از شما بزرگ تر بود. ولی با روحیات تو این سن کا...
8 بهمن 1391

عجب دنیایی!!

سلام گل مامانی الان که دارم برات مطلب می نویسم شما پای تلویزیون نشستی و داری کارتون مدرسه موشها رو از شبکه دو می بینی . آنچنان میخکوب شدی که منو یاد چندین سال پیش یاد خاطرات دوران کودکیم انداختی!!! منم اون زمان عاشق مدرسه موشها بودم و بدون پلک به هم زدن با دایی زهیر میشستم و نگاه می کردم . جالبه عزیز فرح هم میگه سالهای جونیش اون هم این برنامه رو می دیده و دوست داشته . برنامه ای که یه زمان مادر من می دید و زمانی خودم عاشقش بودم حالا دخترمو مجذوب خودش کرده. واقعا دست سازنده و نویسنده این برنامه درد نکنه. چقدر نسلها زود زود عوض می شن و چقدر آدمها عمرشون زود می گذره!!! ...
4 بهمن 1391

روزگار ما

سلام مامانی الان چند دقیقه ای می شه که پرده خواب اون چشمای خوشگلتو پوشونده. امروز یه روز پر دغدغه رو گذروندی. یه روز پر از شیطنت و کمی ناراحتی. از صبح نمی دونم چرا تکرر ادار پیدا کرده بودی منم مدام تو راه دستشویی بودم. سر کلاست هم امروز همین مشکل رو داشتی علاوه بر اون انگار امروز خیلی هم پریشون بودی و بیش از هر روز دیگه سر و صدا کردی و مدام باعث ناراحتی من شدی!!! سر کلاس خاله مرضیه به مناسبت عید امامت حضرت مهدی(ع) بهتون برچسبهای خوشگلی هدیه کرده بود که به محض ورود به خونه فاتحه اش خونده شد. بعد هم کلی کتابخونه مامانو به هم زدی و اصلا به حرفهای من گوش نمی دادی. حتی بعد از ظهر هم نخوابیدی. یه موقعهایی انقدر کلافه می شم که دلم می خواد گریه ...
3 بهمن 1391

مامان ببین چقدر بزرگ شدم

سلام گل بابونه من چند وقتی میشه که آرینا حرف زدنش مثل بزرگترها شده. همش سوالهای عجیب و حیرت برانگیز می پرسه. در مورد دختر خوب بودن ساعتها صحبت می کنه و در باب اخلاقیات برای خودش کلی فیلسوف شده. خلاصه این دختر ما تازگی ها خیلی دلش می خواد زود بزرگتر بشه خصوصا از وقتی کلاس می ره و تفاوت سنی همکلاسیهاش و با خوش می بینه همش در فکر رشد کردنه به خاطر همین تازگی ها تا یه قاشق غذا می خوره یا یک لیوان شیر می نوشه سریع می ره بالای مبل می ایسته و دستاشو تا اونجا که می شه بالا می گیره و با غرور می گه: وایی مامان ببین چقدر بزرگ شدم!!! منم می خندم و می گم: وایی الهی قربونت برم خیلی بزرگ شدی دیگه داری قد مامان می شی. حالا بیا این یه قاشق دیگه رو هم ب...
28 دی 1391

مادرانه ها و عاشقانه ها

چه مغرور می شوم وقتی کنار منی!!! شاید برای با تو بودم آفریده شدم شاید تمام تمامیتم از آن تو باشد تو تکیه ای از وجودم بودی و حالا تمامش چقدر با کلامت دلگرمم می کنی و چه زود بزرگ شدی!!!! در این مسیر همراهت خواهم بود تا پای جان خود را فراموش می کنم تا تو را دریابم ای دریای بی کران زیبایی دوستت دارم. وقتی چشمانت تسلیم خواب می شود کنارت می نشینم و غرق در عطر تنت می شوم گونه های تب دارت را می بوسم و باز زیر لب می گویم دوستت دارم. ...
26 دی 1391

یه اولین تازه در زندگی آرینا(یه گام رو به جلو)

سلام بلبل خوش آوازم بالاخره اون روزی رو که مدتها بود انتظارش رو می کشیدی فرا رسید.  شما که از چند وقت پیش با رفتن به مدرسه دختر خاله(آجی آتنا)حسابی هوایی شده بودی و همش در مورد مدرسه رفتن و خانم معلم حرف می زدی و توی بازیهات همش کلاس بازی و معلم بازی می کردی. منو و بابایی که چند وقتی بود به خاطر شیطنتهای زیادت کلافه شده بودیم و تجربه خوبی هم از مهدکودک گذاشتنت نداشتیم به فکر یه کلاس آموزشی خوب افتادیم. با تحقیقی که کردم یه مرکز آموزشی که خیلی هم از خونه مون دور نیست پیدا کردم. روز ثبت نام: سلام خانم من اومدم دخترمو ثبت نام کنم. - سلام مگه چند ساله شه !؟ -دو ساله و نه ماه - نه فکر نمی کنم بتونه از کلاسهامون استفاده کنه. پ...
26 دی 1391

اولین سلام

سلام. ما از تاریخ ٨٨/٥/١٥ در پرشین بلاگ عضو بودیم و تموم خاطرات آرینا رو از دوران جنینیش تا به حال در اون جا ثبت می کردیم. ولی متاسفانه به دلیل نقص فنی که در ویلاگ آرینا پیش اومد و با وجود چند بار بررسی که از طریق مدیر سایت پرشین بلاگ صورت گرفت مشکل ما بر طرف نشد . لذا به ناچار به دنبال یه سایت قویی و خوب گشتیم. تا این که از طریق یکی از دوستامون با نی نی بلاگ آشنا شدیم و تصمیم داریم از این به بعد تموم خاطرات دختر کوچولونو اینجا ثبت کنیم. آدرس قبلی وبلاگ ما: shokofeheshghma.persianblog.ir به امید روزهای روشن ...
26 دی 1391