آریناآرینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

فندق کوچولوی ما آرینا(هدیه آسمونی)

یه اولین تازه در زندگی آرینا(یه گام رو به جلو)

1391/10/26 17:57
نویسنده : مامان مریم
241 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بلبل خوش آوازمچشمک

بالاخره اون روزی رو که مدتها بود انتظارش رو می کشیدی فرا رسید.  شما که از چند وقت پیش با رفتن به مدرسه دختر خاله(آجی آتنا)حسابی هوایی شده بودی و همش در مورد مدرسه رفتن و خانم معلم حرف می زدی و توی بازیهات همش کلاس بازی و معلم بازی می کردی.

منو و بابایی که چند وقتی بود به خاطر شیطنتهای زیادت کلافه شده بودیم و تجربه خوبی هم از مهدکودک گذاشتنت نداشتیم به فکر یه کلاس آموزشی خوب افتادیم. با تحقیقی که کردم یه مرکز آموزشی که خیلی هم از خونه مون دور نیست پیدا کردم.

روز ثبت نام: سلام خانم من اومدم دخترمو ثبت نام کنم. خجالت

- سلام مگه چند ساله شه !؟متفکر

-دو ساله و نه ماه

- نه فکر نمی کنم بتونه از کلاسهامون استفاده کنه. پذیرش از سه و نیم سال به بالاست. بازنده

با شنیدن این حرف احساس کردم کمی ناراحت شدی ناراحتو سریع گفتم: نه خانم قبلا باهاش زیاد کار کردم و فکر می کنم آمادگیش رو داره. اون خانم هم با چند تا سوال از تو سرش رو تکون داد و گفت: فکر می کنم درست می گید و تو رو در کلاس شعر و نقاشی به همراه آموزش معانی قرآن ثبت نام کرد. شما از چند روز بعدش به کلاس رفتید و یه اولین تازه رو توی زندگیت تجربه کردی.تشویق

من کمی روز اول کلاس  نگران بودم که شاید خاطره مهدکودکت دوباره برات تداعی بشه و نمونی. ولی ماشاله مثل یه خانم شیک و با کلاسمژه وارد کلاس شدی و میز اول نشستی و پاستل و دفتر نقاشی و چندتا کتاب داستانی رو که آورده بودی از کیفت بیرون کشیدی و به خانم مربیت نشون دادی و کلی با مربیت (خاله مرضیه) دوست شدی. از اون روز به بعد هم عاشقانه برای کلاس رفتن انتظار می کشی.تشویق

راستی تو طول این مدت چندتا شعر خوب یاد گرفتی. کمی توی رنگ آمیزی مهارت پیدا کردی و هم این که سه تا از سوره های قرآن رو از حفظ می خونی. قلب

به زودی عکسهاشم به نمایش می گذارم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)