یه اولین تازه در زندگی آرینا(یه گام رو به جلو)
سلام بلبل خوش آوازم
بالاخره اون روزی رو که مدتها بود انتظارش رو می کشیدی فرا رسید. شما که از چند وقت پیش با رفتن به مدرسه دختر خاله(آجی آتنا)حسابی هوایی شده بودی و همش در مورد مدرسه رفتن و خانم معلم حرف می زدی و توی بازیهات همش کلاس بازی و معلم بازی می کردی.
منو و بابایی که چند وقتی بود به خاطر شیطنتهای زیادت کلافه شده بودیم و تجربه خوبی هم از مهدکودک گذاشتنت نداشتیم به فکر یه کلاس آموزشی خوب افتادیم. با تحقیقی که کردم یه مرکز آموزشی که خیلی هم از خونه مون دور نیست پیدا کردم.
روز ثبت نام: سلام خانم من اومدم دخترمو ثبت نام کنم.
- سلام مگه چند ساله شه !؟
-دو ساله و نه ماه
- نه فکر نمی کنم بتونه از کلاسهامون استفاده کنه. پذیرش از سه و نیم سال به بالاست.
با شنیدن این حرف احساس کردم کمی ناراحت شدی و سریع گفتم: نه خانم قبلا باهاش زیاد کار کردم و فکر می کنم آمادگیش رو داره. اون خانم هم با چند تا سوال از تو سرش رو تکون داد و گفت: فکر می کنم درست می گید و تو رو در کلاس شعر و نقاشی به همراه آموزش معانی قرآن ثبت نام کرد. شما از چند روز بعدش به کلاس رفتید و یه اولین تازه رو توی زندگیت تجربه کردی.
من کمی روز اول کلاس نگران بودم که شاید خاطره مهدکودکت دوباره برات تداعی بشه و نمونی. ولی ماشاله مثل یه خانم شیک و با کلاس وارد کلاس شدی و میز اول نشستی و پاستل و دفتر نقاشی و چندتا کتاب داستانی رو که آورده بودی از کیفت بیرون کشیدی و به خانم مربیت نشون دادی و کلی با مربیت (خاله مرضیه) دوست شدی. از اون روز به بعد هم عاشقانه برای کلاس رفتن انتظار می کشی.
راستی تو طول این مدت چندتا شعر خوب یاد گرفتی. کمی توی رنگ آمیزی مهارت پیدا کردی و هم این که سه تا از سوره های قرآن رو از حفظ می خونی.
به زودی عکسهاشم به نمایش می گذارم.