آریناآرینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

فندق کوچولوی ما آرینا(هدیه آسمونی)

یک دیدار دوستانه بعد از ده سال

1391/11/8 0:50
نویسنده : مامان مریم
157 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

چند روز پیش بود که به محض باز کردن صفحه فیس بوکم یه پست از یه دوست صمیمی و قدیمم که ده سال بود ازش بی خبر بودم دیدم. از خوشحالی جیغ زدم تعجبو به سرعت یه کامنت براش گذاشتم و خلاصه بعدش کلی با هم چت کردیم و بعد قرار گذاشتیم به من زنگ بزنکه (روز سه شنبه هفته گذشته)به خونه ما بیاد.سمیه جون که از دوران دبیرستان با مامانی دوست بود به همراه دختر نازنینش ساعت 1 بعد از ظهر برای صرف نهار به خونه ما اومدن بغل. من با دیدن سمیه کلی ذوق زده شدم گریهو خلاصه... .

و اما دوستی شما و نیکی جون. از لحظه ورود اونها شکل گرفت و به سرعت با هم جفت شدید و به اتاق خوابت رفتید و مشغول بازی شدید. البته ناگفته نماند که نیکی جون هفت سالی از شما بزرگ تر بود. ولی با روحیات تو این سن کاملا سازگاره. موقع صرف نهار انقدر مشغول بازی بودید که حتی نهار هم به خوبی نخوردید و مرتبط از اتاق بیرون می آمدید و یه شکلات از روی میز بر میداشتید سبزو دوباره باهم می رفتید.

عصری وقتی خاله سمیه و نیکی جون رفتن بای بایاز شدت خستگی صورتت رنگ پریده و خسته به نظر می رسیدافسوس. ولی باز هم برای خوابیدن سماجت می کردی. غروب وقتی بابا اومد کلی برای بابا از نیکی تعریف کردی و بعد از خوردن شام برای خواب بردمت به محض خاموش شدن چراغ خوابت برد ولی یک ربع بعد با درد عجیبی از خواب پریدی و شروع به گریه کردن کردی. حالا گریه نکن و کی گریه کنگریه.

بله خانم کوچولوی ما بخاطر شیطنت زیاد مثل پیر زنها پا درد گرفته بود ناراحتو از درد پا ناله می کرد. خلاصه به هر طریقی که بود با مسکن آرومت کردم و تا صبح یک نفس به خواب عمیق فرو رفتی و صبح ساعت 11/5 به زور از خواب بیدار شدیخواب.

 

و اما اینم عکس آرینا و نیکی جون

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)