آرینا و سی دی های درد سر ساز
سلام گل مامانی
الان که دارم این مطلب رو برات می نویسم بابایی برای خوابوندن شما در حال سعی و تلاشه . البته نا گفته نماد که بنده از ساعت 8/30 بعد از ظهر مسواکتون رو زدم و شما رو داخل رخت خواب گذاشتم و انواع و اقسام کتابها، لالایها، ناز و نوازشها و... حتی متوسل به زور هم شدم ولی افسوس که همچنان اون چشمای براقت در حال درخشیدنه.
به تازگی عاشق و دلباخته سی دی هات شدی. خصوصا کارتون اسباب بازی. از صبح که بیدار می شی چشمت رو باز نکرده مجبورم می کنی سی دی اسباب بازی ها رو برات بگذارم . تا آخر روز دوباره و دوباره. حتی وقتی هم تلویزیون(یا به قول خودت تیلی دیزیون) نمی بینیو مشغول کار دیگه ای هستی هم همچنان باید سی دیت در حال اجرا باشه. از همه بدتر اینکه تمام مدت سی دی هاتو با خودت از این اتاق به اون اتاق می بری و دائم در حال شمارششون هستی. حتی شبها هم تا اونها رو به همراه کتابهای مورد علاقه ات زیر بالشتت نگذارم خوابت نمی بره. گاهی اوقات از کارهات آنچنان خنده ام می گیره که می خوام درسته قورتت بدم و گاهی هم خیلی از دستت کلافه می شم. غذات این روزها ایییییی بهتر شده و بازیگوشیت صد برابر بیشتر.
از اون جایی که تازگیها توی دوتا جشن عروسی پشت هم شرکت کردی خیلی هوایی شدی و دائم به من می گی که می خوای عروس بشی. وقتی ازت می پرسم که خوب همه عروسها دوماد دارند پس داماد تو کیه با اعتماد به نفس و محکم می گی: خب بابامه دیگه. چه میدونم مادر، انشاله که تو هم روزی عروس بشی. عسلم حتی تصورشو هم نمی تونم بکنم که یک روز توی پیراهن عروس از پیشم بری. واییی پدر و مادرها فکر می کنند همیشه بچه هاشون بچه می مونند و همیشه کنارشون خواهند بود. اما افسوس که به زودی تو هم کوله بارتو می بندی و به خونه خودت می ری و من و بابا رو تنها میگذاری.