آریناآرینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

فندق کوچولوی ما آرینا(هدیه آسمونی)

خاطرات تولد سه سالگی آرینا خانم

سلام گل امیدم بله ، بالاخره اون روز قشنگی رو که مدتها انتظارش رو می کشیدی فرا رسید. روز اول فرودین، یکی از قشنگترین روزهای زندگی من و باباست. چون توی اون روز تک تک خاطرات تولدت برامون زنده می شه و اشک شادی رو تو صورتامون می شونه. به رسم هر سال ما روز اول عید یه تولد کوچولو خونه مامان فاطی گرفتیم و تولدت اصلیت رو انداخیم به چهارم فرودین. در واقع شما توی عید دوبار تولد داری.صبح روز تولدت ما مثل هر سال درست در ساعت به دنیا اومدنت ساعت 7:24 دقیقه صبح از خواب بیدار شدیم و تمام وجودت رو غرق بوسه کردیم. شما هم که از این قضیه خیلی خوشحال بودی مدام می خندیدی و بلبل زبونی می کردی. عصر اون روز با یه کیک خوشمزه خونه مامان فاطی رفتیم. عمه مانا و عمو ...
24 فروردين 1392

مادرانه ها و عاشقانه ها(پیشاپیش سومین سالروز تولدت مبارک)

سلام گل امیدم این روزهای آخر سال که همه در هیاهوی خرید و خونه تکونی هستند من خوشحالیم دو چندانه. دلیلش هم فقط و فقط به خاطر اینکه سومین سالروز تولد دردونه دخترم نزدیکه . بله، گل بهاری من درست روز اول عید ساعت 7:24 صبح چشمای نازنینشو به این دنیا باز کرد و زندگی منو بابایی رو غرق در عشق و امید کرد. توی این چند وقت همش در حال خرید لباس عید و لباس جشن تولد برای تو بودم. گلم همه کارامو کردم و لحظه شماری می کنم تا سالروز تولدت برسه و بازهم به خاطر بودنت خدا رو شکر بگم و از سر خوشحالی جشن بگیرم. از سالی که خدا تو رو به ما بخشید لحظه تحویل سال و روز اول عید برای ما یه رنگ و بوی خاص داره. حس و حالی که هیچ وقت توی زندگیم تجربه نکرده بودم...
22 فروردين 1392

سفرنامه اصفهان و ابیانه و کاشان(در ایام نوروز)

سلام مامانی می خوام برات از خاطرات سفرمون به اصفهان تعریف کنم. ما روز 8 فرودین شام خانواده عمو ایرج (عموی بابایی) رو برای پاگشای نو عروسشون گلناز جون دعوت کرده بودیم. توی طول روز بابایی از طریق تلفن برنامه سفر رو با خاله لیلا هماهنگ کرده بود و ما اون شب ساعت 2/5 نصف شب بعد از اینکه مهمونا عزیزمون رفتن . خونه رو جمع و جور کردیم و ساکامونو بستیم و فردای اون روز راهی شدیم. اول سری به کاشان زدیم. و خواستیم فین رو ببینیم ولی جمعیت انقدر زیباد بود که منصرف شدیم و بعد از خوردن ناهار به سمت اصفهان به راه افتادیم. (راستی ما به همراه خانواده خاله لیلا و خانواده خاله فهمیه (خاله های مامانی) و عزیز فرح به این سفر رفتیم.) غروب خورشید بود که به اصفه...
21 فروردين 1392

آرینا و جشن تولد یک سالگی آرشا

سلام گل مامانی  الان که دارم برات مطلب می گذارم شما در حال دیدن سی دی خرسهای مهربون هستید. امروز می خوام خاطره شرکت در جشن تولد آرشا کوچولو را برات بنویسم. ما پنج شنبه 10 اسفند 91 به جشن تولد آرشا کوچولو دعوت بودیم . صبح اون روز بابایی سرکار نرفت و تصمیم گرفتیم بریم  وکمی برای عید خرید کنیم. ما حوالی ساعت 2 به خونه برگشتیم و سریع آماده شدیم و ساعت4 راه افتادیم و به خونه مادر بزرگ آرشا رفتیم. اون روز شما خیلی بهت خوش گذشت و حسابی نانای کردی و با بچه ها خصوصا آرتین و پرهام و پروا و طاها خوش گذرونی و در آخر هم خاله بهار یه هدیه از آرشا یعنی یک عکس خوشگل برای یادگای به همراه بادکنک به شما داد و ساعت 8 شب به خونه برگشتیم. شما به...
14 اسفند 1391

آرینا یا قاتل لوازم مامانش

سلام گل امیدم حالا دارم به این حرف می رسم. دختر دار شدی؟! وایی بگو برا خودت هوو آوردی! این جمله رو وقتی باردار بودم از دیگران کم و بیش می شنیدم. حالا دست تقدیر دست منو کشید و منو به این روز آورد. بله منم توی خونم یه خانم خانمها دارم که یه جورایی هووی مامانش شده و برای من زندگی نگذاشته یا به عبارتی قاتل تمام لوازم آرایش ، کفشها و لباسهام شده و تموم وسایلم رو خراب ، زده دار یا رنگی کرده . هر چقدر هم که باهات صحبت می کنم و به نوعی سعی می کنم حد و حدود رو بهت یاد بدم و معنی وسایل شخصی رو بهت بفهمونم فایده ای نداره. البته خوب می دونم که اقتضاء سنته و به زودی به همه این مسائل خودت پی می بری. جالبه به اسباب بازیهات اصلا توجه نمی کنی و شاید تو...
30 بهمن 1391