گوش و گشواره
سلام عزیز دل مامانی
الهی فدای اون شیرین شیرین حرف زدنات مامان بشه. دردونه ی من بالاخره دیروز به اصرار خودت و اقوام و بر خلاف میل و من و بابایی گوشاتو سوراخخخخخخخ کردیم. من و بابایی زیاد دوست نداشتیم و فکر می کردیم هنوز برات زوده ولی خودت وقتی گشواره تو گوش دختربچه ها می دیدی دلت ضعف می رفت و تو هم می خواستی و فامیل هم اصرار داشتند که دیر یا زود باید گوشتو سوراخ کنم این شد که دیروز وقتی از خونه شیوا (که برای دیدن جهیزیه اش رفته بودیم) اومدیم به همراهی دایی زهیر و زن دایی و خاله عاطفه و آتنا داروخانه رفتیم و گوشاتو سوراخ کردیم. اولش که خانم دکتر می خواست برات سوراخ کنه مثل شیرزن نشسته بودی. من ترسیدم و تو نیومدم و تو با زن دایی الناز تو رفتی و اولین سوراخ رو توی بغل زن دایی بودی. ولی همین که اولین گوش سوراح شد صدای جیغ و گریه ات داروخانه رو بر داشت. من به سرعت پیشت اومدم و کمی ارومت کردم و این بار خودم محکم توی آغوشم گرفتم و در حالیکه پاهای خودم از ترس می لرزید سرتو نگه داشتم و سوارخ دوم رو هم خانم دکتر زد و یک جفت گشواره با نگین صورتی به گوشت وصل شد. خدا رو شکر الان خیلی خوبی و وقتی ازت می پرسم مامان گوشت درد می کنه می گی نه. خیلی خوشگلم...
دیروز دایی زهیر به عنوان هدیه هزینه سوارخ کردن گوش و گوشواره ی تو رو خودش داد. تازه خاله عاطفه و آتنا هم برات یه جفت کفش تق تقی سفید از همون هایی که همیشه دوست داشتی خریدن. تا پنج شنبه که عروسی شیوا دختر خاله مامان می ریم با پیرهن عروست بپوشی و یه عروس خانم واقعی بشی. شب هم بابایی به مناسبت گوشات شیرینی خرید و خونه عزیز فرح آورد و خلاصه شب خوبی رو گذروندیم.
راستی از بس از ذوقت کفشاتو توی خونه عزیز فرح پات کردی و بدون جوراب راه رفتی پوست پات کنده شده بود و شب موقع برگشتن خونه گریه می کردی ولی باز هم نمیخواستی کفشو از پات دربیاری. الهی فدای شیرین کاریهات برم خودم تنهایی عسل مامان.